توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید "سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک وتو رفتی وهنوز............. سالهاست که در گوش من آرام 'آرام خش خش پای تو تکرار کنان می دهدآزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم ..که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت.؟................

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت .............

ماه بالای سر آبادی است

اهل آبادی در خواب

روی این تنهائی خشت غربت را می بویم

باغ همسایه چراغش روشن

من چراغم خاموش ....

یاد من باشد هر چه پروانه که افتاد در آب زود" از آب درآرم

یاد من باشد "کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد

یاد من باشد تنها هستم "

ماه بالای سر تنهایی است ...