دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت .............
ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این تنهائی خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش ....
یاد من باشد هر چه پروانه که افتاد در آب زود" از آب درآرم
یاد من باشد "کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد تنها هستم "
ماه بالای سر تنهایی است ...
وسیع باش و تنها سر به زیر و سخت
سلام واقعا شعر با حالیه من خیلی خوشم اومد
البته کاش کامل مینوشتید
اهل آبادی در خواب و کوله بارم بر دوش
چراغم خاموش
من و ماه با هم می گرییم!!!
خیلی خوب و در عین حال ساده و روان بود
سلام یادمان باشد تنها هستیم ماه بالای سر تنهایست