-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 آبانماه سال 1384 10:02
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 16:05
توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید "سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک وتو رفتی وهنوز............. سالهاست که در گوش من آرام 'آرام خش خش پای تو تکرار کنان می دهدآزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم ..که چرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 18:35
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت ............. ماه بالای سر آبادی است اهل آبادی در خواب روی این تنهائی خشت غربت را می بویم باغ همسایه چراغش روشن من چراغم خاموش .... یاد من باشد هر چه پروانه که افتاد در آب زود" از آب درآرم یاد من باشد "کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد یاد من باشد تنها هستم " ماه بالای سر تنهایی است ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 16:24
از زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلتها وتباهی ها همه جا شناور بودند آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند روزی همه ی فضائل وتباهی ها دور هم جمع شده بودند "خسته وکسل تر از همیشه ..ناگهان زکاوت ایستاد وگفت :بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک .همه از پیشنهاد او شاد شدند دیوانگی فورا فریاد زد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 تیرماه سال 1384 20:40
(( به نام او)) عشق تجسم دنیایی صراط است , باریک تر از مو وتیز تر از تیغ دلی ملکوتی نداشته باشی .ابتذال دوزخی است که بر گام هایت بوسه می زند . <><><><><> دل جادویی ترین ناحیه وجود است وقتی به آنی سنگ شد , آهن میگردد یا خاک یا درخت ....