توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید "سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک وتو رفتی وهنوز............. سالهاست که در گوش من آرام 'آرام خش خش پای تو تکرار کنان می دهدآزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم ..که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت.؟................
نظرات 6 + ارسال نظر
حسن پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:04 ب.ظ http://hassanazy62.blogsky.com

از پس کوچه غربت به تو می نگرم

کوچه ای همه عشق و همه راز

کوچه ای خلوت پر از زنبق و یاس

اما... که از آن کوچه گذشت

که محال برود از یاد دلم

حسن جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:28 ب.ظ

ژوپیتر جان سلام

خوبی حسن هستم از این که بهوبلاگ من سر زدی متشکرم باید بگم وبلاگ شما بهترینه

باز هم از این کارا بکن و من رو نیز راهنمیی کن

دوستدارت حسن

هانا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.sokooot.blogsky.com

در سحر گاه سر ازبالش خوابت بردار!
کاروانهای فرمانده ی خواب از چشمت بیرون کن!
باز کن پنجره را!
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را!
بر گزیده ی زیبایی بود.موفق باشی مهربان...!

پارکانت سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:07 ق.ظ http://www.weblog.parkanet.com

وبلاگت چرا ترس ناکه ؟

سپیده چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ب.ظ http://the-bird.blogsky.com

واقعا چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟
کاش باهم توی باغچه هامون یه نهال سیب بکاریم.
موفق باشی...

مینو سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام وبلاگ باحالی داری موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد